ب یاد هم اندیشان ۳۷۰

دغدغه هاتو ب چالش بکش

ب یاد هم اندیشان ۳۷۰

دغدغه هاتو ب چالش بکش

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

.
عشق مردها شبیه عشق زنها نیست....
..ینی مردی ک شمارو دوست دارد هر نیم ساعت

ی بار زنگ نمیزنه ک بگه الان ک ساعت ۵ونیمه


ازساعت ۵  ،ده تا یشتر دوستت دارم
..
بلکه وقتی زنی رو دوس داره ب همه میگه ک این زن منه


این دختر منه و..
درحقیقت شما یک عنوان رسمی دارید...بسیار فراتر از اینکه صرفا

ب عنوان یک دوست..ویا فقط با نام خود ب دیگران معرفی شوید...


او با این شیوه ب همه اعلام میکند ک ب بودن درکنار شما افتخار میکند


وقتی او شمارو ب عنوان عمسر معرفی میکند..

مردان بی بندو بار متوجه میشوند ک هر حقه یا طرحی ک برای این بانو رو کشیدنو باید بذارن کنار
..

           انگیزه های یک مرد...عنوان او......(این ک او کیست)

چ طور این عنوان رو بدست اورده....(شغلش چیست)
                     

                                 و پاداشی ک بابت اینکار ب دست میاره( میزان درامدش)
.

.ینی تا وقتی این سه را بدست نیاره ب زن گرفتن فک نمیکنه
...

....من چنتاشو میگم شماهم خواستید بگید


شاید برا بعضیا اسمش کلفتی باشه...ولی

بعــــضی
مردا بنده شکمشونن ...غذا حاضر نباشه بدخلق میشن.

...خونه تمیز نباشه ارامش ندارن...
.
دوم...شناخت دید مرد...

..مردا علاقه ای ب جزئیات ندارن...میخای بگی رفتم خرید....فقط همینو بگو..نه اینکه....اززمان رفتن تا یرگشتنو توضیح بدی...
.

.ی وقتایی میرن تو غار تنهایی شون...

ینی ی وقتایی احتیاح دارن سکوت کنن....وای من اون لحظه هی میپرسم الان داری دقیقا ب چی فکر میکنی؟؟؟؟؟..


نمیدونم شاید خیلی از زنا اینو مدام بپرسن..ولی بهتره این عادتو ترک کنی...


..
مرد غیرت داره....پس بهتره رفتارتو سنگین تر کنی....


....
بهترع اطلاعاتی دزمورد زناشویی داشته باشی..


....
صبرو باید یاد بگیری ...ینی اینم تمرین میخاد...زندگی بالا پایین داره سر هرچی دعوا کنی ک نمیشه..
...
از دیگر سیاستا ....یاد بگیری کی حرفی رو بزنی ک اثر کنه.....
...
شاید بگی اینکه مشخصه....ولی خیلی از زنا همین ک شوهر اومد خونه......خواسته هاشونو مطرح میکنن..
.....
هرروز ببین چقدر غر میزنی ....روژای بعدی تعدادشو کم کن.....چون مردا از غر زدن اصن خوششون نمیاد....
.....
با خودت تمرین کن استقبال رو....شاید بگی چ مسخره.....ولی تا وقتی تمرین نکنی نمیتونی اجرا کنی......
...
........مدیریت زمان.....ینی همه کارا رو بکنی..غذا هم حاضر.....وقتی همسرت اومدخونه...وقتتو با اون بگذرون....البته برای اونایی ک فک میکنن...زنشون کار نمیکنه
بهترع کاراتو جلو چشش انجام بدی تا بفهمه...
.....
سحرخیزی......این مهمه ک صب زود پاشی..صبحونه حاضر کنی..........

شماهم نظری داری؟؟؟؟؟

داشتیم با هم راه می رفتیم، با فریبرز، رفیقم. داشت با تلفن حرف میزد، یهو شروع کرد به فحش دادن: پُفیوس! حرف دهنتو بفهم، کجای ریخت و قواره ی تو به من می خوره بد ترکیب!... دیگه شمارتو روی گوشیم نبینما!

ازش میپرسم: کی بود؟

- همین دختر شیپیشوه.شقایقو میگی؟

- نه بابا اون که به من محل سگ هم نمیذاره

- پس منظورت شیواست؟ - شیوا؟ شیوا دیگه کدوم خریه؟

- همون خری که پارسال کلی پول ریختی به پاش!

- آها! نه... اونم نیست... اًاین ... اسمشو هم یادم نیست...

- حالا چی می گفت؟

- هیچ... دختره ی خنگ میگه بیا منو بگیر... تو قول دادی بیای خواستگاریم

-حالا واقعا قول دادی؟

-نه بابا چه قولی چه کشکی؟ دختره ی تازه کار هوا ورش داشته...

- خب بیچاره حتما خیلی داغون میشه...

- به درک ... مگه تقصیر منه؟
حالا میخای تو این کار بمونی

- آها... دختر بازی... لاو ترکوندن و ... ای شیطون ... آخه ما که مثل شما تیپ دخترکش و روابط اجتماعی و جی اف بی اف و این جور کارا حالیمون نیست... بذار به درسمون برسیم ... - آره ... راست می گی... تو مرد این کارا نیستی

- حالا من یه چیزی گفتم ... یه چندتا تکنیک یادم بدی می ترکونم... جون من... - نه... تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی

بله... کلی وقت گذشت من هیچ غلطی نتونستم بکنم, به جز ازدواج... هی می دیدمش میگفتم : پسر داری پیر میشی چرا زن نمی گیری... میگفت: هنوز پیداش نکردم. می گفتم کیو؟ می گفت: مورد مناسبو. چند سالی گذشت و جوابی که به این سوال من میداد هیچ تغییری نمی کرد.

همین چند وقت پیش بعد هفت هشت سال از اون قضیه دوباره ازش پرسیدم, دوباره گفت: هنوز مورد مناسبو پیدا نکردم. گفتم: حالا این مورد مناسب چه ویژگی هایی دارن که این همه مدته داری دنبالش می گردی؟ سالی سی چهل تا خواستگاری داری می ری اونوقت هیچکدوم مناسب نیست؟

- نه بابا... هیچکدوم... اینایی که من میرم سراغشون همه اینکاره ن...

- ببخشید؟! چیکاره؟

- اینکاره دیگه... اهل بی اف و دوست بازی و این حرفا...

- اِ... جریان از این قراه؟! آقامون خانم نجیب و چشم و دل پاک دوست دارن... عجب!؟... نه که خودت خیلی چشم و دلت پاک بود!؟...

- چه ربطی داره؟

- خیلی!... دیگه مزاحمت نشم... فقط ... شاعر میگه: باش تا صبح دولتت بدمد...

کنار خیابان ایستاده بودیم منتظر تاکسی. یک تاکسی سمند زرد نگه داشت که روی صندلی های عقبش یه "زن و شوهر” یا شایدم یه "خواهر و برادر” یا هر چیز دیگه نشسته بودن.
رفیقم عقب نشست و من هم صندلی جلو نشستم.
این آقا و خانوم رفتار متعادلی داشتن و تقریباً مطمئن شدیم که زن و شوهر هستند. خب اصلا به ما چه…
ولی خانوم به شدت آرایش کرده بود و حسابی سعی در نمایان تر شدن زیبایی های زنانه خود داشت. خلاصه نگم دیگه….
کسی با کسی صحبت نمی کرد تا اینکه یهو این رفیق ما رو کرد به خانومه گفت: رژ لبات رو دوست دارم خلاقیت توش می بینیم ولی به رژگونه ات نمیاد!!!!!
یه لحظه همه داشتیم هم رو نیگاه می کردیم، من رفیقم رو، شوهره خانومش رو، خانومه خودش رو تو آینه ماشین نیگاه می کرد، راننده هم من رو نیگاه می کرد و رفیقم هم به شوهره.
نفهمیدم چی شد که دیدم شوهره نعره ای زد و یخه ی رفیق ما رو گرفت که بی ناموس…

راننده هم دید داره شر درست میشه، زد کنار و گفت همه تون پیاده شین زودتر، حوصله دردسر ندارم.
رفیق ما در حالی که یخه اش در دست شوهر اون خانومه بود در ماشین رو باز کرد و اومد پایین. من هم سریع پیاده شدم رفتم جداشون کنم.
شوهره داد می زد بی ناموس ….. مگه خودت ناموس نداری چشت به ناموس مردمه و …
رفیق ما هم با کمال آرامش به چشمای شوهره نیگاه می کرد و هیچی نمی گفت و بعد از چند دقیقه فقط این جمله گفت: ببین داداش، خانوم شما برای من آرایش کرده، من هم نظرم رو راجع به آرایشش گفتم. اگه برای شما بخواد آرایش کنه این کار رو توی خونه انجام میده نه جلوی چشمای ملت.
بعد از اتمام افاضات رفیق ما، شوهره یخه‌ی رفیق ما رو ول کرد و یه نیگاه به خانومش انداخت و رفت سمت پیاده رو.
خانومش هم دو تا فحش بووووق به رفیق ما داد و رفت دنبال شوهرش.
و من تمام این لحظات هیچی نگفتم و فقط به حرف دوستم فکر می کردم .
نظر شما چیه؟؟؟؟؟

با اقایی درمورد ی کاری ک میخاستم انجام بدم حرفیدم.

خیلی قاطع گفت مخالفم

منم گفتم هرچی شما بگی

ودیگه اســم اون قضیه رو نیوردم

ی چن وقتی گذشت

خودش سرصحبتو واکرد

درکمال تعجب دیدم گفت میتونی اینکارو انجام بدی...

حالا من قیافم😶😶

هی سوال میپرسیدم

واقعا؟؟؟؟؟؟؟راس میگی؟؟؟؟

تو ک مخالف بودی؟؟؟؟؟ چی شد پ؟؟؟؟؟   راسی راسی؟؟؟؟؟؟

یکی دوبار دیگه هم عین همین قضیه پیش اومد

وقتی کوتاه اومدم درمقابلش و پذیرفتمش بی چون و چرا

بعد ی چن وقت حرف حرف خــــودم شد

جالب شد برام

مـــــردا دنبال ریاست ظاهرین

زنها ریاست باطنی

ولی بعضی اوقات بی سیاستیمون باعث میشه

اقایی جبهه بگیره

تاالان ۲ یا ۳ مورد پیش اومده

ندانسته برحسب تعصب رو نظرم

هی اصرار کردمو و هی کوتاه نیومدم

هی پافشاری.....

جالب اینجاست ک ب نتیجه هم نرسیدم...

ولی وقتی اجازه دادم اقایی قدرتشو ب رخـــــم بکشـــه

درنهایت با اونهمه غرور وقدرتش حرفمو پذیرفته

فک کنم دررفتار با مردا

نخایم حرف خودمونو ب اثبات برسونیم

فقـــط نظـــربدیم

شاید همه  یجور نباشن ولی

شماهم حداقل امتحان کن...

اینم ی پند دیگه

واااالاااااااااا